- طنز کردن
- تمسخر کردن، طعنه زدن، عیبجوئی
معنی طنز کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن
عمارت کردن ساختمان کردن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
خواستن، یوزیدن
بازداشتن، جلوگیری کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم
نبرد کردن رزم کردن پیکارکردن زد و خورد کردن
جهیدن جست برداشتن
فرودیدن (صحدر) فرود آمدن پایین آمدن
نازک ساختن، کم حجم کردن، پهن کردن گسترانیدن فرش
تاختن حمله کردن تعرض کردن
ختنه کردن
بر روی آب به وسیله حرکات دست و پا حرکت کردن سباحت. شناه کردن: هم در آن حال همی کرد به دریای ضمیر - خاطر من ز پی حرص مدیح تو شناه. (سنایی)
در تداول عامه سباحت، آب ورزی، نوعی ورزش در زورخانه مبادرت ورزیدن
مدح کردن، ستایش کردن
جستن، جهیدن، خیز برداشتن
مالیدن داروی مایع بر عضوی
آسیب رساندن به پای کسی به گونه ای که بلنگد، کنایه از کاری را تعطیل کردن، کنایه از توقف کردن قافله میان راه
سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
سخن چینی کردن، راز کسی را فاش کردن
پهن کردن، گسترانیدن فرش بر روی زمین
عمارت کردن، ساختمان کردن، ساختن عمارت
درخواست کردن، خواستن، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵) ، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴) ، جستجو کردن، جستن
کنایه از آشکار شدن و فاش شدن راز یا مطلبی
حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن
خساست به خرج دادن، بخل کردن، دریغ کردن، ضنت نمودن
در بند کردن، چسباندن، چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن
نقشۀ چیزی یا کاری را کشیدن، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، فروختن، دور انداختن، رها کردن، تحقیر کردن
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
برنده ساختن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کند شده است، کنایه از برانگیختن، کنایه از خشمگین ساختن
عیب کردن سرزنش کردن ملامت کردن
چاپ کردن چاپ کردن باسمه کردن